1 از هواداران شود دایم مکدر شمع من از پر پروانه دارد تیغ بر سر شمع من
2 پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه می شود دست حمایت آستین بر شمع من
3 از مروت می کند روشن چراغ خصم را گر به ظاهر می شود خامش ز صرصر شمع من
4 گردنی در زیر تیغ از موم دارد نرم تر در نظر دارد همانا بزم دیگر شمع من
5 زندگی نتوان به کوشش یافت، ورنه عمرها غوطه زد در بحر ظلمت چون سکندر شمع من
6 باشد از جوش هواداران می روشن مرا دارد از بال و پر پروانه ساغر شمع من
7 در شبستانی که دارد صد سمندر هر شرار شد ز بی پروانگی ها تیر بی پر شمع من
8 گوهر خود را ز چشم زخم می دارد نگاه گر نسازد دامن فانوس را تر شمع من
9 از زبان آتشینم عالم دل زنده شد صد چراغ کشته را شد افسر زر شمع من
10 دیده گوهرشناسی نیست، ورنه بزم را تازه رو دارد ز اشک پاک گوهر شمع من
11 سرد مهری صائب از جا درنمی آرد مرا در گذار باد می سوزد به لنگر شمع من
دیدگاهها **