- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به اختیار ز نزهت سرای جان برخیز گران نگشته ازین خاک آستان برخیز
2 گره مشو به دل خاک تیره چون قارون چوعیسی از سر این تیره خاکدان برخیز
3 چو تخم اشک ممان از فسردگی در خاک چو آه گرم شو از سینه جهان برخیز
4 اجل نیامده جان را به طاق نسیان نه روان نگشته قضا از سر روان برخیز
5 دمادم است که در خرمن تو افتاده است ز زیر تیغ شرربار کهکشان برخیز
6 ز گریه دل شب، روی شمع نورانی است تو نیز شب به دو چشم شررفشان برخیز
7 مده ز دست گریبان غنچه خسبی را گل صباح، گل از بستر گران برخیز
8 تلاش عالم بالای خاکساری کن به صدر اگر بنشینی، ز آستان برخیز
9 نفس شمرده زدن صبح را جوان دارد توهم شمرده نفس خرج کن، جوان برخیز
10 پل شکسته به سیلاب برنمی آید ز راه اشک من ای طاق کهکشان برخیز
11 محک چه صرفه برد از زر تمام عیار؟ ز پیش راه من ای سنگ امتحان برخیز
12 منه به دوش عصا بار ناتوانی خویش شراب کهنه به دست آور و جوان برخیز
13 زبان طرز نظیری است صائب این مصرع که پیش ازان که نگردیده ای گران برخیز