1 عاصیان را گریه از شرم گناه آرد برون روی نورانی ز زیر ابر ماه آرد برون
2 برنمی آید ز تن بی همت مردانه دل رستمی باید که بیژن را ز چاه آرد برون
3 عزم صادق را مده از کف که با خوابیدگی سر ز جیب منزل مقصود راه آرد برون
4 در کمان سخت نتواند اقامت کرد تیر دردمندی از جگر بی خواست آه آرد برون
5 از دل صافم خجل گردید خصم بد گمان این زر خالص محک را روسیاه آرد برون
6 جای حیرت نیست، خون بسیار گردیده است مشک آن لب میگون اگر خط سیاه آرد برون
7 ریشه جوهر برون ز آیینه آسان می کشد هر سبکدستی که از دل حب جاه آرد برون
8 می رسد صائب به وصل آفتاب بی زوال هر که آهی از جگر چون صبحگاه آرد برون