1 چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ ز یار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ
2 سبک در آیم وبیرون روم سبک چو نسیم نیم به خاطر نازکدلان گران درباغ
3 فتاده ایم پی هم چو برگهای خزان اگر چه یک دوسه روزیم میهمان درباغ
4 ز خویش خیمه برون زن، غم رفیق مخور که شد ز بوی گل آماده کاروان درباغ
5 بگیر خون خود از جام ارغوانی رنگ که یک دو هفته بود جوش ارغوان درباغ
6 ز نارسایی مشرب، میان باده کشان خجل ز خشکی خویشم چو آشیان درباغ
7 چو برگ غنچه نشکفته ما گرفته دلان نشد که سر به هم آریم یک زمان درباغ
8 مرا که چشم به پای خودست چون نرگس چه سود ازین که بود منزل و مکان درباغ ؟
9 ترست از عرق شرم جیب و دامن گل شب گذشته که بوده است میهمان درباغ ؟
10 که خوشه چین شده یارب دگر ز خرمن گل ؟ که برق می جهد از چشم بلبلان درباغ
11 دلیل تنگدلی بس بود همین صائب که همچوغنچه خموشم به صد زبان درباغ