تا واله نظاره آن ماهپاره از صائب تبریزی غزل 5864

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

تا واله نظاره آن ماهپاره ایم

1 تا واله نظاره آن ماهپاره ایم از خود پیاده ایم و به گردون سواره ایم

2 سیر وجود ما نتوان کرد سالها هر چند قطره ایم ولی بیکناره ایم

3 هستی ما و نیستی ما برابرست محو فروغ مهر چو نور ستاره ایم

4 در محفلی که شعله ندارد زبان لاف ماگرم خودنمایی خود چون شراره ایم

5 نتوان به ریگ بادیه ما را شمار کرد چون درد و داغ اهل هنر بی شماره ایم

6 خاک اوفتاده نیست اگر ما فتاده ایم گردون پیاده است اگر ما سواره ایم

7 آسیب ما به سوخته جانان نمی رسد هر چند آتشیم ولی بی شراره ایم

8 هشیار از تپانچه محشر نمی شویم ما این چنین که از می غفلت گذاره ایم

9 تا کی ز جوی شیر و ز جنت سخن کنی؟ ای واعظ فسرده، نه ما شیر خواره ایم!

10 از چاره بی نیاز بود درد و داغ عشق ما بهر چشم زخم، طلبکار چاره ایم

11 ماند چسان درست دل چون کتان ما؟ آیینه دان جلوه آن ماهپاره ایم

12 هرگز ز کار خود گرهی وا نکرده ایم با آن که دستگیرتر از استخاره ایم

13 روز جزا که پرده بر افتد ز کار ما روشن شود به بی بصران ما چه کاره ایم

14 این آن غزل که مولوی روم گفته است در شکر همچو چشمه و در صبر خاره ایم

عکس نوشته
کامنت
comment