-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم خون در دل از شکست خریدار داشتم
2 هرگز قرین نگشت به هم قول و فعل من کردار را همیشه به گفتار داشتم
3 تا با خدا افتاد مرا کار، به شدم شربت نداشتم چو پرستار داشتم
4 تا چون حباب چشم گشودم ز یکدگر سر در کنار قلزم خونخوار داشتم
5 هرگز دلم ز فکر غزالان تهی نبود دایم درین خرابه دو بیمار داشتم
6 چون شبنم از تجلی خورشید محو شد چشم تری که از غم گلزار داشتم
7 هرگز نداشت میل، ترازوی مشربم دایم به دست سبحه و ز نار داشتم
8 چون زلف، تار و پود حواسم نبود جمع تا فکر جامه و غم دستار داشتم
9 فریاد من ز قحط هم آواز پست شد کارم بلند بود چو همکار داشتم
10 داغ ترا به غیر نمودم ز سادگی آیینه پیش صورت دیوار داشتم !
11 هرگز نصیب گوشه نشینان نمی شود آن خلوتی که بر سر بازار داشتم
12 صائب هزار شکر که بر دل گذاشتم دستی که بر سر از غم دلدار داشتم