-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد که بیتابانه آه از سینه کوثر برون آمد
2 زبی پروایی چشم سیه مست، از غبار خط به روی پادشاه حسن او لشکر برون آمد
3 مگر دست دعای ما، رقیبان را فنا سازد که شمشیر تغافل سخت بیجوهر برون آمد
4 زحرمان من از وصل تو غواصی خبر دارد که از دریای گوهر خیز، بی گوهر برون آمد
5 گلی کز جستجویش می زدم بر هر دو عالم را به اندک کاوشی از زیر بال و پر برون آمد
6 مباش از تیره بختی دلگران گر بینشی داری که اخگر شسته رو از زیر خاکستر برون آمد
7 وطن هر چند دلگیرست بر غربت شرف دارد دلش سوراخ شد تا از وطن گوهر برون آمد
8 نیفتی تا به دام عشق هرگز باورت ناید که بال مور ما از جذبه شکر برون آمد
9 از ان از گوشه میخانه صائب برنمی آید که آنجا می توان از خود به یک ساغر برون آمد