1 در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت لیک از ته دل روی توجه به نشان داشت
2 آن عهد کجا رفت که آن دلبر پرکار ما را به ته دل، دگران را به زبان داشت
3 اکنون نظرم کاسه دریوزه اشک است آن رفت که غمخانه من آب روان داشت
4 نرگس طرف چشم سخنگوی تو گردید از بی بصران شرم توقع نتوان داشت
5 پیوسته درین باغ، دلم چون گل رعنا رویی به بهار و رخ دیگر به خزان داشت
6 دلگیری من نیست ازین باغ، نوآموز در بیضه مرا شوق قفس بال فشان داشت
7 انگشت نما بود ز نادیدگی خلق هر کس چو مه نو لب نانی ز جهان داشت
8 هرگز به سر خود قدمی راه نرفتم در بادیه زنجیر مرا ریگ روان داشت
9 تا چشم گشودم من دلسوخته صائب چون داغ، مرا لاله عذاری به میان داشت