-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 بهار عنبر شبها سفیده سحرست خوشا کسی که ازین نوبهار بهره ورست
2 چرا ز سنگ ملامت شکسته دل باشم؟ که همچو موج مرا از شکست بال و پرست
3 به خود فروشدگان فارغند از آشوب کمند وحدت گرداب، موجه خطرست
4 نگاه دار گرت چون عقیق آبی هست که خضر بادیه عشق، آتشین جگرست
5 کدام شاخ گل امشب گذشت ازین بستان؟ که همچو سبزه خوابیده سرو پی سپرست
6 چه سود نعمت بسیار تنگ روزی را؟ ز بحر، قطره آبی وظیفه گهرست
7 همیشه می کشد از روی باغبان خجلت چو سرو و بید درین باغ هر که بی ثمرست
8 حضور هر دو جهان فرش آستان کسی است که زرنگار سرایش ز روی همچو زرست
9 اگر چه کوه غم عشق سخت سنگین است نظر به طاقت فرهاد، سایه کمرست
10 من و ملازمت غم، که دستگاه نشاط ز چشم مردم این روزگار تنگترست
11 درازتر بود از رشته رنج باریکش درین بساط چو سوزن کسی که دیده ورست
12 شود ز گوشه نشینی فزون رعونت نفس سگ نشسته ز استاده سرفرازترست
13 حضور خاطر اگر هست در شکیبایی است دلی که صبر ندارد همیشه در سفرست
14 خبر ز درد ندارند بیغمان صائب وگرنه منت صندل بتر ز دردسرست