- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زرفتارت امان از عالم ایجاد برخیزد به جای گرد از بنیاد هستی داد برخیزد
2 زبیباکی چنان مردانه زیر تیغ بنشینم که فکر خونبها از خاطر جلاد برخیزد
3 زعزلت فارغ از رد و قبول خلق گردیدم شود آسوده شمعی کز گذار باد برخیزد
4 به سختی هر که تن در داد شیرین کار می گردد که از دامان کوه بیستون فرهاد برخیزد
5 مهیای خرابی گوشه غمخانه ای دارم که از دامن فشاندن گردم از بنیاد برخیزد
6 زحیرت همچنان در وادی سرگشتگی محوم اگر در هر قدم خضری پی ارشاد برخیزد
7 به هر دامی که افتد بلبل آتش نوای من زشادی چون سپند از دانه اش فریاد برخیزد
8 خوشم با ترک سر، ورنه نگاهی می کنم صائب که جوهر همچو آه از خنجر جلاد برخیزد