-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه ذراتند یکسر میهمان آفتاب کم نگردد ذره ای نعمت ز خوان آفتاب
2 در خرابات محبت شیشه بی ظرف نیست ذره ای بر سر کشد رطل گران آفتاب
3 دخل و خرج خویش را چون مه برابر هر که کرد کم نگردد روزیش هرگز ز خوان آفتاب
4 پرده دلها حریف حسن عالمسوز نیست ابر یک ساعت بود آیینه دان آفتاب
5 روزی روشندلان را چشم زخمی لازم است نیست بی خون شفق یک روز نان آفتاب
6 نور رخسار جهانگیر تو گر پهلو دهد می تواند ماه نو شد میزبان آفتاب
7 دل منور کن گرت تسخیر عالم آرزوست کز دل روشن بود حکم روان آفتاب
8 پرده داری حسن عالمسوز را در کار نیست کز فروغ خویش باشد دیده بان آفتاب
9 خاک شد یک دانه یاقوت از لب رنگین تو این چنین لعلی ندارد دودمان آفتاب
10 عاشقان پاکدامن پرده دار آفتند صائب از صبح است حسن جاودان آفتاب