1 گر چه دارد تلخی زهر اجل جام وداع برامید مرگ می نوشم به هنگام وداع
2 آخر بیماری جانکاه می باشد هلاک اول هجران جانسوزست انجام وداع
3 حیرتی دارم که چون خواهم سفر کردن ز خویش ؟ تیره شد عالم به چشمم بس که از شام وداع
4 دروداع دوستان از بس که تلخی دیده ام می روم از خویش هرکس می برد نام وداع
5 دوری جانان بود از دوری جان تلختر درشمار زندگانی نیست ایام وداع
6 همچو شمع صبحگاهی در شبستان جهان تا نفس را راست کردم بود هنگام وداع
7 بیقراران درسفر بی اختیار افتاده اند چون سپند از من مجو صائب سرانجام وداع