1 گر چه شد از سرنوشت من نگارین پای تو زیر پای خود ندید از سرکشی بالای تو
2 من چسان دل را عنانداری کنم جایی که هست کوه طور از وحشیان دامن صحرای تو
3 گر چه نتوان یافت می دانم به جست وجو ترا می برم غیرت به هر کس می شود جویای تو
4 نیست ممکن برندارد سایه خود را ز خاک سرکش افتاده است از بس قامت رعنای تو
5 اشک چون پروانه می گردد به گرد او مدام دیده هر کس که روشن گشت از سیمای تو
6 از تغافل می کند خون در جگر آیینه را کی غم عشاق دارد حسن بی پروای تو؟
7 چشم آهو گرچه بازیگوش و شوخ افتاده است پرده خواب است پیش نرگس گویای تو
8 بی تأمل نقد جان صائب به پایت می فشاند زیر پای خود اگر می دید استغنای تو
دیدگاهها **