- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی ز وصل گنج بود کامیاب درویشی
2 ترا ز درد سر آن جهان خلاص کند اگر چه تلخ بود چون گلاب درویشی
3 ازان به خرقه پشمین چو نافه ساخته است که خون خویش کند مشک ناب درویشی
4 هزار گوهر شهوار در دل شبها کشد به رشته ز هر پیچ و تاب درویشی
5 همیشه روزیش از خوان فیض آماده است نمی خورد غم نان را چو آب درویشی
6 ترا به روز حساب این سخن شود معلوم که بوده سلطنت بی حساب درویشی
7 ازان به گوهر مقصود راه یافته است که داده هر دو جهان را به آب درویشی
8 تمام موجه دریا اگر شود شمشیر نمی خورد غم سر چون حباب درویشی
9 حصار زیر و زبر گشتن است ویرانی ز سیل فتنه نگردد خراب درویشی
10 ز لوح سینه من نقش هر دو عالم شست دگر چه نقش زند تا بر آب درویشی
11 نقابدار کند آفتاب را صائب اگر برافکند از رخ نقاب درویشی