1 گر چه بی ثمر مانند سرو و بید و شمشادم زسنگ کودکان آسوده از پیوند آزادم
2 خوشا صیدی که داند کیست صیادش من آن صیدم که از ذوق گرفتاری ندانم کیست صیادم
3 ز گفت و گوی سرد ناصحان برخود نمی لرزم که از سنگ ملامت عشق افکنده است بنیادم
4 اگر چه خویش را گم کردم از نسیان پیریها به این شادم که ایام جوانی رفت از یادم
5 در اصلاحم عبث اوقات ضایع می کند گردون من آن طفلم که از شوخی معلم کرد آزادم
6 چه تهمت بر فلک بندم چرا از دیگران نالم که من در پیچ و تاب از جوهر خود همچو فولادم
7 ز بیکاری نمی آیم به کار هیچ کس صائب نمی دانم چه حکمت بود ایزد را در ایجادم