1 گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم از جهان جز گره دل ثمری نیست مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را
2 سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را
1 نغمه آرام از من دیوانه میسازد جدا خواب را از دیده این افسانه میسازد جدا
2 پرده شرم است مانع در میان ما و دوست شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا
1 نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را
2 تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به