- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست در جبهه صراحی و پیمانه نور نیست
2 از زنده رود زنده دلی آب خورده ایم در موج خیز غم دل ما بی سرور نیست
3 گرگان روزگار ز یکدیگرش درند آن را که پوستین گریبان سمور نیست
4 پیراهنی کجاست، که بر اهل روزگار روشن شود که دیده یعقوب کور نیست
5 از پرتو جمال تو خواهد گداختن آخر خمیر آینه از سنگ طور نیست
6 هر جا نفیر خواب کند بخت ما بلند آنجا مجال دم زدن نفخ صور نیست
7 سر گرم عشق را به کلاه نمد چه کار؟ خورشید اگر برهنه نگردد قصور نیست
8 از برق حادثات به باد فنا رود هر خرمنی که گوشه چشمش به مور نیست
9 تا چند در میان فکنی باد و شانه را؟ دل را نمی دهیم به زلف تو، زور نیست!
10 دست سبو سلامت و پای خم شراب! ما را چه شد که دست به زانوی حور نیست
11 کوته نظر تلاش کند قرب دوست را نزدیک را خبر ز نگه های دور نیست
12 صائب چه آتشی است، که در بزم روزگار بی شعله طبیعت او هیچ نور نیست