-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 عمارتی که نگردد خراب، همواری است گلی که رنگ شکستن ندیده هشیاری است
2 کنون که ابر گهربار و دشت زنگاری است ز خویش خیمه برون زن، چه جای خودداری است؟
3 برآر سر ز گریبان که دامن صحرا ز بس که زنگ ز دلها زدوده، زنگاری است
4 ز سنگ لاله برآمد، ز خاک سبزه دمید قدم ز خانه به صحرا نه، این چه خودداری است؟
5 در آن رهی که به مستی توان سلامت رفت قدم شمرده نهادن دلیل هشیاری است
6 مشو به مرگ ز امداد اهل دل نومید که خواب مردم آگاه، عین بیداری است
7 رسید بر لب بام آفتاب زندگیش هنوز خواجه مغرور، (گرم) گل کاری است
8 صدف به خاک نشسته است از گرانباری حباب تاج سر بحر از سبکباری است
9 عزیز ناشده را نیست بیمی از خواری یتیم را چه محابا ز خط بیزاری است؟
10 میان حسن تو و حسن یوسف مصری تفاوتی است که در خانگی و بازاری است
11 نمی کشند دلیران به عاجزان شمشیر سپر ز خصم فکندن گل جگرداری است
12 رهین ناز طبیبان چرا شوم صائب؟ مرا که شربت عناب، اشک گلناری است