1 ای رخت شسته تر از دامن مهتاب بهار چشم مخمور تو گیرنده تر از خواب بهار
2 ابر خشکی است که در شوره زمین می گردد باگل روی تو شادابی مهتاب بهار
3 مستی چشم تورا رطل گران حاجت نیست بی نیازست ز افسانه شکر خواب بهار
4 برق خاروخس تقوی است شکرخنده گل سیل ناموس بود چهره شاداب بهار
5 لازم عهد جوانی است سیه کاریها روشن است این سخن از تیرگی آب بهار
6 پیش ازان دم که خزان زرد کند رخسارش آب ده چشم ز خورشید جهانتاب بهار
7 عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب که در ایام خزان صاف شود آب بهار
8 جگر سوخته لاله خبر می بخشد صائب ازشعله دیدار جگر تاب بهار
دیدگاهها **