- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت
2 محضر به خون بستر گل می کند درست پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت
3 بر چوب بست غیرت من دست شانه را دست این چنین به زلف نسیم صبا نیافت
4 در پیش غنچه دهن دلفریب او تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت
5 از دست کوته است، که در زیر سنگ باد! نخل قدش که جای در آغوش ما نیافت