-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جمعی که زیر تیغ فنا دست وپا زنند چون موج پشت دست به آب بقا زنند
2 دور قدح به مرکز ما می شود تمام در محفلی که ساغر مرد آزما زنند
3 هر قطره ایش پرده خواب دگر شود بر روی بخت خفته گر آب بقا زنند
4 قرصی اگر به سفره روشندلان بود ذرات را ز پرتو همت صلا زنند
5 سنگ ملامتی که به روشندلان رسد گیرند از هوا در صلح وصفا زنند
6 جمعی که روی تلخ کنند از قضای حق غافل که زهر بر دم تیغ قضا زنند
7 داریم نامه ای ز دل خود سیاهتر مهر قبول بر ورق ما کجا زنند
8 صائب به شیشه خانه دل سنگ می زنند آنان که حرف سخت به روی گدا زنند