-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد از غبار هستی من دامن افشان بگذرد
2 دل زمن می گیرد و روی دلش با دیگری است اینچنین ظلمی مگر در کافرستان بگذرد
3 مرکز پرگار گردون گردد از آسودگی هر سر آزاده ای کز فکر سامان بگذرد
4 سر بر آرد از گریبان حیات جاودان هر که زیر تیغ جانان از سر جان بگذرد
5 با دو صد امید خاک راه او گردیده ام آه اگر از خاک من برچیده دامان بگذرد
6 چون من حیران توانم از تماشایش گذشت؟ آب نتوانست از آن سرو خرامان بگذرد
7 در حریم وصل از نومیدی من آگه است با دهان خشک هر کس زآب حیوان بگذرد
8 در برون باغ بوی گل مرا دیوانه کرد تا چها بر بلبل از قرب گلستان بگذرد
9 در زمین پاک صائب قطره گوهر می شود از صدف ظلم است خشک آن ابر نیسان بگذرد