-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دعوی گردن فرازی با اسیری چون کنم در صف آزاد مردان این دلیری چون کنم
2 فقر تنها بی فنا چون دعوی بی شاهدست با وجود هستی اظهار فقیری چون کنم
3 خوان خالی می شود رسوا چوبی سر پوش شد نیستم سیر از حیات اظهار سیری چون کنم
4 عیبجویی زشت و از معیوب باشد زشت تر سنگ کم دربار دارم بارگیری چون کنم
5 من که نتوانم گلیم خود بر آوردن ز آب دیگری را از رفیقان دستگیری چون کنم
6 گرندارم گوشه ای در فقر عذر من بجاست از گرفتن عار دارم گوشه گیری چون کنم
7 نیستم دلگیر اگر آیینه ام در زنگ ماند من که اهل معنیم صورت پذیری چون کنم
8 من که از زاغ وزغن صائب خجالت می کشم بانواسنجان قدسی هم صفیری چون کنم