سبک خیز، ای از اوحدی مراغهای منطقالعشاق 49
1. سبک خیز، ای نسیم نوبهاری
چو دیدی حال من، پنهان چه داری؟
...
1. سبک خیز، ای نسیم نوبهاری
چو دیدی حال من، پنهان چه داری؟
...
1. چو با من رای پیوندی نداری
دلم سیر آمد از پیوند و یاری
...
1. به بوی وصل بودم شادمانه
چه دانستم که خواهد بودیا نه؟
...
1. به دست قاصدی داد این حکایت
حدیثی پر شکیب و پر شکایت
...
1. نباید دوستان را دل شکستن
که چون بشکست نتوان باز بستن
...
1. به گل گفتند: بلبل بس حقیرست
ترا با او چرا این دارو گیرست؟
...
1. پری، با آنکه واقف میشد از دوست
در آن معنی که حق با جانب اوست
...
1. زهی! گرد جهان سر گشته از من
چنین بی موجبی بر گشته از من
...
1. همانا با منت یاری همین بود
فغان و گریه و زاری همین بود
...
1. نشاید در تو پیوستن به یاری
نباید کرد با تو دوستداری
...
1. چو پیش عاشق آمد نامهٔ دوست
حدیثی دید همچون مغز در پوست
...
1. چه خوش باشد! سخن در پرده گفتن
بیندیشیدن و پرورده گفتن
...