به قدر حسن از اوحدی مراغهای منطقالعشاق 25
1. به قدر حسن خوبان دلفروزند
چو خوبی بیش باشد، بیش سوزند
...
1. به قدر حسن خوبان دلفروزند
چو خوبی بیش باشد، بیش سوزند
...
1. گدایی گشت با شهزادهای جفت
بدان جرمش چو میکشتند، میگفت
...
1. دل آن ماه نیز این فکر میکرد
کزان عاشق به خواری ذکر میکرد
...
1. زهی، سودای من گم کرده نامت
بسوزانم بدین سودای خامت
...
1. مشو عاشق، که جانت را بسوزد
غم عشق استخوانت را بسوزد
...
1. نخواهم با تو پیوستن به یاری
تو خواهی گریه میکن، خواه زاری
...
1. برید دوست چون آورد نامه
درید آن عاشق از اندوه جامه
...
1. از آن دلدار هر جایی چه خیزد؟
که او هر ساعت از جایی گریزد
...
1. جوانی خار کن بر خار میخفت
کسی گل بر سرش کرد، آن جوان گفت
...
1. دل عاشق بدان فکرت چو برخاست
زبان خامه را پاسخ بیاراست
...
1. همانا، دیگری داری، نگارا
که دور از خویش میداری تو ما را
...
1. دل از ما بر گرفتی، یاد میدار
جفا از سر گرفتی، یاد میدار
...