1 کسی کو آزمود، آنگاه پیوست نباید بعد از آن خاییدنش دست
2 چو پیوندی و آنگاه آزمایی ز حیرت دست خود بسیار خایی
3 دل عاشق سکونت پیشه باید عزیمت را نخست اندیشه باید
1 شبی پروانهای با شمع شد جفت چو آتش در فتادش خویش را گفت
2 که: پیش از تجربت چون دوست گیری بنه گردن، که پیش دوست میری
3 سخن در دوستداری آزمودست کزیشان نیز ما را رنج بودست
4 دل من زان کسی یاری پذیرد که چون در پای افتم دست گیرد
1 اگر با عقل داری آشنایی جدایی جوی ازین یاران، جدایی
2 ز خلق آن ماه چون اندیشه میکرد شکیبایی و دوری پیشه میکرد
3 برآشفت و پریشان کرد نامش به دست قاصدی گفتا پیامش
1 تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟ کسی نامت نمیداند، چه نامی؟
2 چه مرغی وز کجایی؟ چیست حالت؟ که در دام بلا پیچید بالت
3 چه مینالی ز دل با دل؟ چه کردی ز ره چون گم شدی، منزل چه کردی؟
4 ز خیل کیستی؟ راهت نه اینست از آن سو رو، که خرگاهت نه اینست
1 تومینالی و کس را زان خبر نه وزان زاری ترا خود درد سر نه
2 دل اندر مهر من بستی و آنگاه ز من حاصل به جز خون جگر نه
3 مرا زلفی چو زنجیرست و از تو کسی در عاشقی دیوانه تر نه
4 سخن بسیار میدانی وزین سال سخنها در دل من کارگر نه
1 مرا جویی و از من دور مانی چو دل گرمی کنم رنجور مانی
1 چو بشنید این حدیث از هوش رفته بیفتاد این سخن در گوش رفته
2 دلش با آن گران پاسخ دژم بود هنوز اندر وفا ثابت قدم بود
3 همی دانست کان خواری به دل نیست ز معشوقان دل آزاری به دل نیست
1 ضرورت خود یقینست این و آن را که کس دشمن ندارد دوستان را
2 بداند، هر که او آگاه باشد که دلها را به دلها راه باشد
3 درستانی، که عشق راست ورزند چو بید نو بهر بادی نلرزد
1 خبر دادند مجنون را که: لیلی ندارد با تو پیوندی و میلی
2 بدیشان گفت: اگر معشوق جافیست وفای عاشق بیچاره کافیست
3 تو نیز، ار طالب آن یار نغزی قدم را راست مینه، تا نلغزی
4 به هر زخمی ز یاری سرمیپچان عنان از دوستداری برمپیچان
1 دگر نوبت، چو باد نوبهاری به عاشق برد بوی دوستداری
2 به هوش آمد، بنالید از خطابش نوشت این چند بین اندر جوابش