به خر گفتند: از اوحدی مراغهای منطقالعشاق 61
1. به خر گفتند: کیمخت از چه بستی؟
بگفت: از زخم سیخ و چوب دستی
1. به خر گفتند: کیمخت از چه بستی؟
بگفت: از زخم سیخ و چوب دستی
1. چو دید آن عاشق دلسوز خسته
همایون نامهٔ یار خجسته
1. دگر بوی بهار آوردهای، باد
نسیم زلف یار آوردهای، باد
1. ز جام عاشقی مستم دگر بار
بریدم مهر و پیوستم دگر بار
1. برآرم دست تا رویت به غارت
بچینم گل، نیندیشم ز خارت
1. چو گوش ماهرخ پر شد ز زاری
به جای آورد شرط دوستداری
1. ز بهر آنکه ناچارست دیدن
به هر سختی نمیشاید بریدن
1. بپرسیدند از محمود غازی:
چرا چندین گرفتار ایازی؟
1. دگر بار آن بت از خواری پشیمان
شد از جور و ستمگاری پشیمان
1. زهی! از جام مهرت مست گشته
ز کوباکوب هجران پست گشته
1. که روز غم بسر خواهد شد آخر
سخن نوعی دگر خواهد شد آخر
1. که یار بیوفا با مهر شد جفت
چو بشنید این غزل با اوحدی گفت