1 چون یاد کنم طبع طربناک ترا و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا
2 خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا
1 گر آدمیی دور شو از دمدمهها ور گرگ نهای مگر و گرد رمهها
2 تا کی ز برای جستن آب رخی؟ از گردن خود فرو نه این مظلمهها
1 هستیم به امید تو چون دوش امشب برآمدنت بسته دل و هوش امشب
2 زان گونه که دوش در دلم بودی تو یارب! که ببینمت در آغوش امشب
1 ای میل دل من به جهان سوی لبت تنگ آمده دل ز تنگی خوی لبت
2 چون خال تو آخر دل ما چند خورد؟ خون دل خویشتن ز پهلوی لبت
1 شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خندهزنان شاد بسوخت
2 من بندهٔ شمعم، که ز بهر دل خلق ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
1 گر راست روی محرم جان سازندت ور کژ بروی ز دل بیندازندت
2 در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ تا راست نگردی تو بننوازندت
1 در کارگه غیب چو نقاش نخست جویندهٔ نقش خویشتن را میجست
2 بر لوح وجود نقشها بست و در آن چون روشن گشت نقش آن جزو بشست
1 این فرع که دیدی همه از اصلی خاست در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست
2 زان روی دو چشم داد و یک بینی حق تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست
1 دلدار مرا در غم و اندوه بکاست یک روز برم به مهر ننشست و نخاست
2 گفتنم: مگر این عیب ز دل سختی اوست؟ چون میبینم جمله ز بدبختی ماست
1 قدش به درخت سرو میماند راست زلفش به رسن، که پای بند دل ماست
2 دل میل گنه دارد از آن روز که دید کو را رسن از زلف و درخت از بالاست