گر جور کنی از تو از اوحدالدین کرمانی رباعی 49
1. گر جور کنی از تو فغان نتوان کرد
ور لطف کنی تکیه بر آن نتوان کرد
1. گر جور کنی از تو فغان نتوان کرد
ور لطف کنی تکیه بر آن نتوان کرد
1. زین گونه که طبع سرکش دلبر ماست
اومید وصال تو نه اندر خور ماست
1. چندانک منم هزار چندان غم تست
بر جان من شیفته زین سان غم تست
1. بی آنک شود زما گناهی پیدا
هر روز کنندمان به نوعی رسوا
1. تا کی سخن حال مشوّش گویم
تا چند حدیث یار سرکش گویم
1. تا یوسف دل را نکنی از بن چاه
یعقوب خرد ضریر باشد در راه
1. تو چیز طلب کت بستاند زهمه
یا همتت آستین فشاند زهمه
1. دل بر طرب و عیش نهادن بهتر
از جان گره غمان گشادن بهتر
1. هر چند که عقل داری و دیده و هوش
ایمن مشو و به دیگران پرده بپوش
1. آن کس که گل وجود آدم بکند
شاید که از آن هزار یک دم بکند
1. گر بر سر بحر علم بینا گردی
ور زانک نظیر ابن سینا گردی
1. نقش تو دَرون دیده بنگاشته به
وین دیده به دیدار تو واداشته به