1 از عمر عزیز خود دریغا که بسی ضایع کردی به هرزه در هر هوسی
2 یک یک نفس از تو می شود بی حاصل آنگه شوی آگه که نماند نفسی
1 یکچند دویدیم نه بر راه صواب برداشته از روی خرد پاک نقاب
2 اکنون که همی باز کنم چشم زخواب هم نامه سیه بینم و هم عمر خراب
1 یا رب چه خوش است بر جهان خندیدن بی واسطهٔ چشم و دهان خندیدن
2 بنشین و سفر کن که به غایت خوب است بی زحمت پا گرد جهان گردیدن
1 از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت بگذاشت مرا و جست و جوی تو گرفت
2 زین پس به من خسته نگه می نکند بوی تو گرفته بود و خوی تو گرفت
1 قیصر که زمین به پای حشمت فرسود قصرش به بلندی زفلک برتر بود
2 ای کیخسرو که جاش داری بنگر کو قصر کجا قیصر گویی که نبود
1 برخود در کام و آرزو در بستم وز محنت هر ناکس و کس من رستم
2 گر زاهد مسجدم و گر عاصی دیر من مرد خودم چنانک هستم هستم
1 تا ظن نبری که کاردان خواهی بود چون مرغ پرنده کامران خواهی بود
2 روزی که اجل دامن عمرت گیرد در بطن زمین چو دیگران خواهی بود
1 تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه
2 خواهی که عزیز مصر باشی در جاه از عشق کمر ببند وز صدق کلاه
1 گیرم که دل از بدی نمی پالایی باری دل را به بد چه می آلایی
2 عمر تو نفس نفس همی کاهد و تو در هر چه زیان تست می افزایی
1 بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست بی مرهم وصل هر زمان خستهٔ تست
2 چون می گسلی از آنک پیوستهٔ تست گر بستهٔ تست دل نه بشکستهٔ تست