1 چندانک منم هزار چندان غم تست بر جان من شیفته زین سان غم تست
2 هر کس به جهان زندگی از جان دارد اِلّا من بی دل که مرا جان غم تست
1 بی آنک شود زما گناهی پیدا هر روز کنندمان به نوعی رسوا
2 رفتیم و گذاشتیم او را به شما تا باز بهانه تان نباشد بر ما
1 تا کی سخن حال مشوّش گویم تا چند حدیث یار سرکش گویم
2 زآن پیش که شب حدیث شب خوش گوید آن به که به اتفاق شب خوش گویم
1 تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه
2 خواهی که عزیز مصر باشی در جاه از عشق کمر ببند وز صدق کلاه
1 تو چیز طلب کت بستاند زهمه یا همتت آستین فشاند زهمه
2 کار آنجا سازد آنک اسباب جهان چیزی است که مُرد ریگ ماند زهمه
1 دل بر طرب و عیش نهادن بهتر از جان گره غمان گشادن بهتر
2 از دست چو هر چه هست خواهد رفتن آخر نه به دست خویش دادن بهتر
1 هر چند که عقل داری و دیده و هوش ایمن مشو و به دیگران پرده بپوش
2 آنجا که قضا بر تو کمین بگشاید نه دیده به کار آید آنجا و نه گوش
1 آن کس که گل وجود آدم بکند شاید که از آن هزار یک دم بکند
2 وآن کس که زهست نیست عالم بکند از کرد به یک شب عربی هم بکند
1 گر بر سر بحر علم بینا گردی ور زانک نظیر ابن سینا گردی
2 تا گرد مراد خویشتن می گردی می دان به یقین که دیر بینا گردی
1 نقش تو دَرون دیده بنگاشته به وین دیده به دیدار تو واداشته به
2 گر عین خیال تو نیاید در چشم گر چشمهٔ زمزم است انباشته به