خیزیم و ره قافلهٔ از اوحدالدین کرمانی رباعی 61
1. خیزیم و ره قافلهٔ غم بزنیم
پا بر سر ملک هر دو عالم بزنیم
1. خیزیم و ره قافلهٔ غم بزنیم
پا بر سر ملک هر دو عالم بزنیم
1. خواهی که رسی به کام برگیر دو گام
یک گام زکونین و دگر گام زکام
1. در پای غمش چو سر بیندازی هان
یا با غم او هیچ نیاغازی هان
1. تا حد طلبی به وصل بی حد نرسی
توحید نورزیده به «اوحد» نرسی
1. «اوحد» تو به جای غصّه ای صد می کش
چون نیک نمی شود تو هر بد می کش
1. در دست زمانه سخت مظلومم من
ورنه چه سزای خطّهٔ رومم من
1. «اوحد» در دل می زنی آخر دل کو
عمری است که راه می روی منزل کو
1. برخود در کام و آرزو در بستم
وز محنت هر ناکس و کس من رستم
1. «اوحد» تو به هر خیال مغرور مشو
پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو
1. «اوحد» تو به هر حادثه از جای مرو
وندر پی طبع بد خود رای مرو
1. آنها که زاسرار الهی مستند
در گلشن او دستهٔ گلها بستند
1. از شمع یقین «اوحد» از آن بی نوری
کاندر طلب از خدمت و حرمت دوری