1 بر اهل هنر کار پریشان بهتر اومید کمال نیست نقصان بهتر
2 یک لقمهٔ نان خشک نزد عقلا بی درد سر از ملک سلیمان بهتر
1 با یار اگر آرمیده باشی همه عمر لذات جهان چشیده باشی همه عمر
2 چون حاصل کار مرگ خواهد بودن خوابی باشد که دیده باشی همه عمر
1 خواهی که بیابد دل تو ملک ابد یا کشف شود بر دلت اسرار احد
2 تا آن ساعت که در نهندت به لحد باید که تو آن کنی که گوید «اوحد»
1 خود را تو اگر عشوه دمادم ندهی دردیش به صد هزار مرهم ندهی
2 والله اگر لذت عزلت بچشی از فقر دمی به ملک عالم ندهی
1 بر سبزه چو چشم ابر نوروز گریست بی وصل رخ یار نمی شاید زیست
2 شد لاله زخاک دیگران مجلس ما تا سبزهٔ گور ما تماشاگه کیست
1 «اوحد» تو به هر حادثه از جای مرو وندر پی طبع بد خود رای مرو
2 تو از سر عُجب خویش معشوق خودی درد سر خویشتن میفزای مرو
1 در دیده زسودای تو دودی دارم حاصل زغمت گفت و شنودی دارم
2 سرمایهٔ عمر جمله از دست برفت بی آنک امید هیچ سودی دارم
1 از آخر عمر اگر کسی یاد کند شرمش بادا که خانه آباد کند
2 دیدیم به چشم خویش باد است جهان خاکش بر سر که تکیه بر باد کند
1 در پای غمش چو سر بیندازی هان یا با غم او هیچ نیاغازی هان
2 آنجا که سری جز به سری نفروشند ای مشتریان صلای سربازی هان
1 امروز زخیل دل چو بیرون باشی فردا لاشک عاجز و مغبون باشی
2 چون در کله عمر نداری پشمی دست اجلت پنبه نهد چون باشی