1 مدهوش تو را ترانه ای بس باشد سودای تو را بهانه ای بس باشد
2 در کشتن من چه می کشد چشم تو تیر ما را سر تازیانه ای بس باشد
1 فریاد که آن سرو چمن می خسبد وآن راحت جان انجمن می خسبد
2 آن بخت من است از آنک خواب آلود است غمگینم از آنک بخت من می خسبد
1 گر نیست دلت شاد به تقصیر و قصور از بهر چرا به هیچ باشی مغرور
2 چون گویندت که حاصلی نیست تو را خواهی رنجید از آنچ می رنجی دور
1 یکچند فلک به کام ما گردان بود اقبال و سعادت مرا دوران بود
2 ترکیب فلک مگر چنان فرمان بود آری همه سال شادمان نتوان بود
1 افسوس که خلق سخت کوته نظرند وز هرچه فروشند یکی جو نخرند
2 بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند قصّه چه کنم که جمله شان درد سرند
1 ما اطیب عیشی معه لولایی لولای لما حجبت عن مولایی
2 حزنی فرحی و قتلتی احیایی ما اصنع یا قوم دوایی دایی
1 جانا غم تو زهر چه گویی بتر است رنج تن و درد دل و سوز جگر است
2 هرچ آن بخورند کم شود جز غم تو تا بیشترش همی خورم بیشتر است
1 دل در سر عهد استوار خویش است جان در غم تو بر سر کار خویش است
2 شد در غم تو هر چه مرا بود و نبود الّا غم تو که برقرار خویش است
1 بر قد دلم راست قبای غم تست شادی به دلم باد که جای غم تست
2 گر هست تو را غمی برای دل ماست ور هست مرا دلی برای غم تست
1 جان در تن من زنده برای غم تست بیگانهٔ عالم آشنای غم تست
2 لطف است که می کند غمت با دل من ور نه دل تنگ من چه جای غم تست