1 مسکین دل برخاسته هر جا که نشست ببرید زعقل و در بلایی پیوست
2 چون نیست عنان اختیارم در دست هم ساختنی است چاره هرگونه که هست
1 جان در تن من زنده برای غم تست بیگانهٔ عالم آشنای غم تست
2 لطف است که می کند غمت با دل من ور نه دل تنگ من چه جای غم تست
1 ای دل غم عاشقی تو را تنها نیست سر نیست که سرگشتهٔ این سودا نیست
2 پوشیده غمی می خور و بیهوده مجوی وصلی که سررشتهٔ او پیدا نیست
1 گر نیست دلت شاد به تقصیر و قصور از بهر چرا به هیچ باشی مغرور
2 چون گویندت که حاصلی نیست تو را خواهی رنجید از آنچ می رنجی دور
1 هرگه که دلم فرصت آن در جوید کز صد غم خویشتن یکی برگوید
2 نامحرم و ناجنس در آن دم گویی کز ابر ببارد، از زمین بر روید
1 روزی است که دار و گیر خواهد بودن شک نیست که ناگزیر خواهد بودن
2 آنجا که حساب خلق خواهد بودن سلطان چو تو هم اسیر خواهد بودن
1 ناکس که به کس شود نمازی نبود و این سیرت خواجگی به بازی نبود
2 گر جمله خران دهر مرکب گردند خر را حرکات اسب تازی نبود
1 هر جا که غم است زنگ آیینهٔ ماست هر تیر بلا که هست در سینهٔ ماست
2 شادی زبرم بزود برمی گردد هم درد که او حریف دیرینهٔ ماست
1 ای دل چه گرفته است غم کام تو را اندیشه بکن که چیست فرجام تو را
2 شمع طرب ار توی بسوزد دهرت ور جام جمی بشکند ایّام تو را
1 هر چند به دل سوختهٔ درد توَم حاشا که گمان برم که من مرد توَم
2 فی الجمله مرا لطف تو در کار آورد ورنه من بیچاره کجا مرد توَم