1 رویی نه که پشت جان قوی ماند ازو پشتی نه که روی دل بگرداند ازو
2 پایی نه کزو به دست آرد مقصود دستی نه که پای عقل برهاند ازو
1 روزیت به مهر من نمی سوزد دل جز آتش کینه می نیفروزد دل
2 خود صحبت و دوستی دیرینه مگیر بر عاجزی منت نمی سوزد دل
1 چون سر بنهادیم کلاهی کم گیر وز خرمن بی فایده کاهی کم گیر
2 ای هیچ ندیده چند از این گفت مگو شیخی و دو نان خانقاهی کم گیر
1 ما را به خرابات به کس نسپارند در صومعه نیز زاهدان نگذارند
2 معلوم نمی کنم که در جنس وجود ما را زپی چه مصلحت می دارند
1 درمان طلب از طبیب اگر رنجوری در جهل بمردن نبود معذوری
2 بیکاری را نام نهی آزادی نزدیک ترآ که سخت از ره دوری
1 هر کس که زدردی به دوایی برسد گر صدق نباشد به ریایی برسد
2 انصاف بده به کاهلی هرگز کس شاید که به چیزی و به جایی برسد؟
1 چون نیست [امید] خلق بر وفق مراد آن به که رها کنیم با خلق عَناد
2 کس را چه خبر از آنچ در آخر کار فاسق به صلاح آید و زاهد به فَساد
1 روزی است که دار و گیر خواهد بودن شک نیست که ناگزیر خواهد بودن
2 آنجا که حساب خلق خواهد بودن سلطان چو تو هم اسیر خواهد بودن
1 ای دل چه گرفته است غم کام تو را اندیشه بکن که چیست فرجام تو را
2 شمع طرب ار توی بسوزد دهرت ور جام جمی بشکند ایّام تو را
1 از گردش گردون که فلک گردان است بس عاقل پرهنر که سرگردان است
2 گر ساز کند تو را بدان غرّه مشو در یک شادی هزار غم پنهان است