1 نفس تو و خوی بد اگر برگردد مقصود دو عالمت میسّر گردد
2 هرگه که تو آفتاب گردی به صفت از نور تو سنگ لعل و گوهر گردد
1 تا گرد بهانه خواجه تا کی گردی از گرم رَوان خوب نباشد سردی
2 با نیکان نشسته بد می باشی با بد بنشین و نیک باش ار مردی
1 هر تن که سرشت بد بود محضر او ناچار همان بدی بکوبد در او
2 بنمای کسی را که زاندیشهٔ بد سرّ دل او نشد قضای سر او
1 کاریت که از بهر خدا فرمایند نیکی کن تا جمله تو را فرمایند
2 در خیر مشاورت مکن با دیوان دیوان هرگز خیر کجا فرمایند
1 تا ظن نبری که شاهدی روی خوش است یا راحت جان عاشقان بوی خوش است
2 گر می خواهی عیش خوش اندر دو جهان خوشخویی کن که عیش خوشخوی خوش است
1 هر چند که از دست تو آید که کنی بر هیچ کسی جفا نباید که کنی
2 یکبار تواند پس تو با خود جَور شاید که کنی آنچ نشاید که کنی
1 در راه نفاق اگر بتی بتراشی در پیش نهی و جان برو می پاشی
2 به زآن باشد که در ره قلّاشی دعوی کنی و دل سگی بخراشی
1 هر زخم که بر سینهٔ غمناک آید از تیغ زبانِ نفس ناپاک آید
2 آب سخن است آنک بدو دل شویند دل پاک بود اگر سخن پاک آید
1 از عالم دل اگر نشانی بدهیم خود را زهمه غمان امانی بدهیم
2 تو از نظری به غسل محتاج شوی ما در نظری غسل جهانی بدهیم
1 بیشی مطلب زهیچ کس بیش مباش چون مرهم و موم باش و چون ریش مباش
2 خواهی که به تو زهیچ کس بد نرسد بدخواه و بدآموز و بداندیش مباش