از حاصل کار این از اوحدالدین کرمانی رباعی 13
1. از حاصل کار این جهانی کردن
می کن ز بهی آنچ توانی کردن
...
1. از حاصل کار این جهانی کردن
می کن ز بهی آنچ توانی کردن
...
1. گفتن دگر است و آزمودن دگر است
وز رشتهٔ خود گره گشودن دگر است
...
1. هان تا نکنی هرآنچ بتوانی کرد
بس کینه کش است روزگار ای سره مرد
...
1. خواهی که تو را هرآنچ نیکوست بود
بدخواه تو جمله بی پی و پوست بود
...
1. ای آمده گریان زتو خندان همه کس
از آمدن تو گشته شادان همه کس
...
1. اینجا اگر اندکند و گر بسیارند
هم از پی آنند که تخمی کارند
...
1. بس خون جگر که مرد را خورده شود
تا بیش بدی با دگران بُرده شود
...
1. دل گرچه به بد گرایدت، نیکی کن
از بد چه گره گشایدت، نیکی کن
...
1. آن به که دلت زهر بدی پرهیزد
گل کار که ارخار بکاری خیزد
...
1. تا گرد بهانه خواجه تا کی گردی
از گرم رَوان خوب نباشد سردی
...
1. بیشی مطلب زهیچ کس بیش مباش
چون مرهم و موم باش و چون ریش مباش
...
1. کاریت که از بهر خدا فرمایند
نیکی کن تا جمله تو را فرمایند
...