1 آن به که دلت زهر بدی پرهیزد گل کار که ارخار بکاری خیزد
2 تو دوست گزین که با تو مهر انگیزد دشمنت زمانه خود هزار انگیزد
1 می کن ستمی و هر چه بادا بادا کم گیر دمی و هر چه بادا بادا
2 از سود و زیانِ آنچ نامش عمر است ماییم و دمی و هرچ بادا بادا
1 این سودا را نمی توان کرد نهان در کاسهٔ سر باشد و در کیسهٔ جان
2 اندر سر و سینه رو طلب کن اثرش کاو را نتوان دید بدین دیده عیان
1 دل گفت که ای جان من آن زهره کراست کز خاک در تو توتیا یارد خواست
2 از ذات منزّهی و از عیب جدا تو پاکی و بر تو «قل هو الله» گواست