1 او را خواهی دل به غمش یکتو کن از بد ببُر و هر چه کنی نیکو کن
2 خواهی که طریق نیکخویان ورزی با خوی بد رفیق بدخو خو کن
1 هر چند که هست خار همپایهٔ گل شاید که بود همیشه همسایهٔ گل
2 یک سال برای آن بود دایهٔ گل کآسوده بود دو روز در سایهٔ گل
1 هر چند مرا قصد سلامت باشد در من زهمه خلق ملامت باشد
2 هر یک به هزار فعل بد مشغولند گر من نظری کنم قیامت باشد
1 هرگه که نظر از سر سودات افتد لابد حرکتهات نه برجات افتد
2 چون تو زسر شهوت خود پرهیزی هر جای که شاهدی است درپات افتد
1 از عالم دل اگر نشانی بدهیم خود را زهمه غمان امانی بدهیم
2 تو از نظری به غسل محتاج شوی ما در نظری غسل جهانی بدهیم
1 اندر ره عشق هر که دارد گذری با خود نکند به هیچ وجهی نظری
2 گر هرچه به شهوت است آن عشق بود پس عاشق صادق است هر گاو و خری
1 ای رای تو مردمی و احسان کردن خوی تو مراعات غریبان کردن
2 مهمان جمال تست جان و دل من عیبی نبود خدمت مهمان کردن
1 زان پیش که من شیفته رسوا گردم وندر مجلس چو نقل رسوا گردم
2 گر بر دل جمع زحمتی هست زمن هرچند که جا خوش است تا واگردم