1 مردم نشود به گوش و چشم و بینی مردم آن است کزو نکویی بینی
2 کردار تو آیینهٔ اعمال تو شد تا هرچه بکرده ای درو می بینی
1 اندر ره عشق هر که دارد گذری با خود نکند به هیچ وجهی نظری
2 گر هرچه به شهوت است آن عشق بود پس عاشق صادق است هر گاو و خری
1 ای رای تو مردمی و احسان کردن خوی تو مراعات غریبان کردن
2 مهمان جمال تست جان و دل من عیبی نبود خدمت مهمان کردن
1 زان پیش که من شیفته رسوا گردم وندر مجلس چو نقل رسوا گردم
2 گر بر دل جمع زحمتی هست زمن هرچند که جا خوش است تا واگردم
1 هر کاو به جمال سروری مشتاق است سرمایهٔ او مکارم الاخلاق است
2 استحقاقی است سروری را بر او مردم داری دلیل استحقاق است
1 آزار طلب مکن که آزار این است بگذار خرابی که خرابات این است
2 آن نیست کرامات که بار تو کشند بار همه کس کش که کرامات این است
1 آخر نه به عالم آدمی زآن آمد کاو همچو بهایم خورد و آشامد
2 نه کار تو آنگهی به خیر انجامد کز لطف تو دل شکسته ای آرامد؟
1 می باید ساختن گرت برگ صفاست با نیک و بد و خرد و بزرگ و کژ و راست
2 با آتش و آب و باد باید بودن وندر حرکت چو گرد برباید خاست
1 گر معترفی به زشتخویی نیکی گر عیب کسی دگر نجویی نیکی
2 بد گفتن و نیک بودنت کاری نیست گر بد باشی و بد نگویی نیکی
1 آن به که دلت زهر بدی پرهیزد گل کار که ارخار بکاری خیزد
2 تو دوست گزین که با تو مهر انگیزد دشمنت زمانه خود هزار انگیزد