نفس تو و خوی بد اگر از اوحدالدین کرمانی رباعی 37
1. نفس تو و خوی بد اگر برگردد
مقصود دو عالمت میسّر گردد
...
1. نفس تو و خوی بد اگر برگردد
مقصود دو عالمت میسّر گردد
...
1. در مهرهٔ عشق باختن با دگران
چون شیر و شکر گداختن با دگران
...
1. ای دوست اگر بهشت را داری دوست
یک نکته بیاموز که آن سخت نکوست
...
1. می باید ساختن گرت برگ صفاست
با نیک و بد و خرد و بزرگ و کژ و راست
...
1. او را خواهی دل به غمش یکتو کن
از بد ببُر و هر چه کنی نیکو کن
...
1. هر چند که هست خار همپایهٔ گل
شاید که بود همیشه همسایهٔ گل
...
1. هر چند مرا قصد سلامت باشد
در من زهمه خلق ملامت باشد
...
1. هرگه که نظر از سر سودات افتد
لابد حرکتهات نه برجات افتد
...
1. از عالم دل اگر نشانی بدهیم
خود را زهمه غمان امانی بدهیم
...
1. اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
...
1. ای رای تو مردمی و احسان کردن
خوی تو مراعات غریبان کردن
...
1. زان پیش که من شیفته رسوا گردم
وندر مجلس چو نقل رسوا گردم
...