1 چون آتش شهوت آبرویت را برد در معرض هر بزرگ ماندی تو چو خرد
2 می کوش که باد نفس را خاک کنی هر زنده که آن نکرد در عقبی مُرد
1 ای نیک نمای بد مسلمان که منم وای کالبد فساد را جان که منم
2 هر جا که حدیث بد رود در عالم آن من باشم تو نیز می دان که منم
1 علم عُلوی و سُفلی آموخته گیر واموال جهان جمله تو اندوخته گیر
2 ناگاه اجلی آتش افروخته گیر آموخته و اندوخته را سوخته گیر
1 گر زانک شنیده ای زمردان دو سه پند هر چیزی را به قدر آن چیز پسند
2 هستند سپند و مشک یک رنگ اما پیداست مقام مشک و مقدار سپند
1 چون می دانی که بودنیها بوده است این پرده دریدن کسان بیهوده است
2 فی الجمله هر آن کسی که او پاک تر است چون در نگری به چیزکی آلوده است
1 سربازی کن اگر تو داری سر او پا داری کن باز مگرد از درِ او
2 می دان به یقین که تاتوی باتو بود ممکن نبود که باریابی برِ او
1 ای دل مگشای لب زاسرار و بُرَو زنهار نگه دار زاغیار و بُرَو
2 در دامن تو زمانه گر خاک کند دامن به سر جهان برافشار و بُرَو
1 در مملکت جهان فریدون شده گیر وز گنج و زر و خواسته قارون شده گیر
2 بر چرخ رسیده قصر هامان شده گیر روزی دو درو بوده و بیرون شده گیر
1 با صولت جمشید و فریدون شده گیر با ثروت و با مال چو قارون شده گیر
2 با گونهٔ زر نگار و با سیمبَران روزی دو سه بنشسته و بیرون شده گیر
1 ای دل چو به کوی وصل گشتی دمساز در کوی خرابات خرد را درباز
2 یک بند مسلسل است بنیاد قدیم آن هستی نفس تست او را در باز