با فاقه و فقر همنشینم از اوحدالدین کرمانی رباعی 25
1. با فاقه و فقر همنشینم کردی
بی مونس و بی یار [و] قرینم کردی
...
1. با فاقه و فقر همنشینم کردی
بی مونس و بی یار [و] قرینم کردی
...
1. زین گونه که در نهاد زیر و زبری است
اومید بهی نیست که بیم بتری است
...
1. نزدیک کسی که عاقل و هشیار است
آزردن یک مور و مگس بسیار است
...
1. بیگانه و آشنایی خویش توی
راحت ده رنج و مرهم ریش توی
...
1. تو آلت فعل و در میان هیچ نئی
وز فاعل و فعل جز نشان هیچ نئی
...
1. خود را تو عظیم کم کسی می شمری
در سرّ خود افسوس که کم می نگری
...
1. بر درگه کبریا تو جز شاه نئی
دردا که تو خود طالب درگاه نئی
...
1. ای دل تو گر از غبار تن پاک شوی
تو روح مطهّری بر افلاک شوی
...
1. گر زانک شنیده ای زمردان دو سه پند
هر چیزی را به قدر آن چیز پسند
...
1. عمری به غلط سوخته خرمن بودم
در دوستی ات به کام دشمن بودم
...
1. گر نفس وجود خویشتن استردی
یکباره ازین گلخن تن جان بردی
...
1. ای دل به وصالش به تمنّا نرسی
تا در خاکی به اوج اعلا نرسی
...