1 ای دل همه کار تو به بالا شده گیر اسباب تو یک هفته مهیّا شده گیر
2 از تخت ثری تا به ثریّا شده گیر امروز چو دی گذشت فردا شده گیر
1 حاشا که ره عشق قیاسی باشد یا عاشق او ناشِئ ناسی باشد
2 گفتی که به ترک خود بگفتم آری اول باید که خود شناسی باشد
1 هشیار دلم در آمد از مستیها شد باخبر از بلند وز پستیها
2 در حال زمانه چون نظر کردم گفت هم نیستیم به است ازین هستیها
1 جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز
2 دنیا زن پیر است چه باشد گر تو با پیر زنی انس نگیری دو سه روز
1 بر درگه کبریا تو جز شاه نئی دردا که تو خود طالب درگاه نئی
2 سرمایهٔ هرچ هست جز سرّ تو نیست افسوس که از سرّ خود آگاه نئی
1 عمر از پی افزودن زر کاسته گیر گنجی به هزار حیله آراسته گیر
2 تو بر سر آن گنج چو در صحرا برف روزی دو سه بنشسته و برخاسته گیر
1 افسوس که عمر رفت بر بیهوده هم لقمه حرام هم نفس آلوده
2 فرمودهٔ ناکرده پشیمانم کرد هیهات زکرده های نافرموده
1 فارغ منشین ز راه و اندر ره باش غافل زتو نیست کردگار آگه باش
2 آن باش که هستی و جز آنگه باشی (؟) لیکن تو بدان که چیستی آنگه باش
1 هر چند چو خاک ره عَناکش باشی ور باد جفای دَهر ناخوش باشی
2 زنهار زدست ناکسان آب حیات بر لب مچکان گرچه در آتش باشی
1 ای دل دل خسته بر جهان بیش منه وای کاه ضعیف کوه بر خویش منه
2 کوته تر از آن است که می دانی عمر چندان امل دراز در پیش منه