1 ای عشق بس است برقی ست که موسی اش یک مشت خس است
2 نی نی در مستی نزنم، گلزارست کش موسی عمرا ن گل مشکین نفس است
1 عرفی گله سر مکن که جای گله نیست توفیق نصیب هر تنگ حوصله نیست
2 هر چاه که هست یوسفی در آن هست صاحب نظری لیک به هر قافله نیست
1 از وصل نهان ما که غماز نیافت انجام کسی ندیده آغاز نیافت
2 در دوست شدم محو به حدی که مرا هم دوست طلب کرد و نشان باز نیافت
1 هر کس که سرش نه در گریبان فناست تا گردنش از فرق همه زخم جفاست
2 زآنروی که تا فوق گریبان عدم آمد شد سیل غم و سنگ بلاست
1 عرفی منم آن که دوزخم تبشکن است روزم ز هجوم تیرگی شبشکن است
2 امیدم اگر حاملهٔ حرمانزاست بپذیرم اگر سپاه مطلبشکن است
1 عرفی منم آن که کوششم بی اثر است هستم همه عیب و مو به مویم هنر است
2 آن عابد برهمن سرشتم که مرا طاعت ز گنه به توبه محتاج تر است
1 دستی دارم که در گریبان غم است پایی دارم که وقف دامان غم است
2 چشمی دارم که باغ و بستان بلا است جانی دارم که دین و ایمان غم است
1 از گریهٔ گرم دیده آتشناک است آلوده به خون و از تماشا پاک است
2 از بس که شکسته ام ز بیم تو نگاه گویی که مرا دیده پر از خاشاک است
1 ای آن که برت سفال و یاقوت یکی است اعجاز مسیح و سحر هاروت یکی است
2 گر معرفت روح مجرد داری زیب تن و آرایش تابوت یکی است
1 ای شوق لبت ز صبر من برده ثبات تلخ از شکرین تبسمت کام نبات
2 مشتاق لبت را چو اجل خون ریزد از تیغ اجل فرو چکد آب حیات