1 صد تلخ شنیدم ز یکی رزق پرست جرمم چه، که همین دادمش جام به دست
2 دانی که همان محتسب گرسنه مست کامروز به لقمه اش دهن خواهم بست
1 این لاله که با داغ الست آمده است پژمرده و سینه چاک و مست آمده است
2 پژمردگی اش رواست که از باغ ازل تا شهر غمت دست به دست آمده است
1 در باغم و دل شکارگاه شیراست نگشوده نظر دل از تماشا سیر است
2 چون دیده گشایم که چمن بیگانه ست چون سینه گشایم که هوا شمشیر است
1 یاران دگر انگشت نما خواهم گشت مجموعهٔ درد بی دوا خواهم گشت
2 هم دست به دل بنهاده، هم دل در دست از بهر دوا یه شهرها خواهم گشت
1 در دیدهٔ تو روشنی شرم به است در سینهٔ تو جان و دل نرم به است
2 پرهیز کن از فسردگی در ره عشق کز گریه سر خندهٔ گرم به است
1 عرفی شب عید و باده عیش افروز است می نوش و طرب کن که همین دم روز است
2 این توبه بسی شکست و از ما برمید می نوش که توبه مرغ دست آموز است
1 روزی که قضا به مزرعهٔ قسمت کشت خاکم ز حرم ببرد و در دیر سرشت
2 می خواست که در جواب ابنای کنشت گویم لبیک چون بگوید خشت
1 عرفی دل ما تا به در عشق گریخت خون گله با شراب نسیان آمیخت
2 این خون نه به تیغ آشنا شد نه به خاک این گل نشکفت، از نفس باد بریخت
1 عرفی علم هجر تو افراشننی است گنجی تو ولی نقد تو برداشتنی است
2 گر عشق تویی، تخم تو ناکشتنی است ور حسن تویی، دل ز تو برداشتنی است
1 عرفی من و دل نه خوب دانیم و نه زشت هم خادم کعبه ایم و هم پیر کنشت
2 همدوش مصیبتیم و همزاد نشاط همخوابهٔ دوزخیم و هم شیر بهشت