1 تا عمر مرا فلک به غم پیموده است گوشم به فغان اهل شیون بوده است
2 امروز شنیده ام ز عرفی، بی تو در خواب که چرخ هم نشنوده است
1 عشق آمد و گوید رسولم نام است در حسن به آسمان صدم پیغام است
2 حکم است که دل و دین فروشید به درد وین سهل ترین جمله احکام است
1 راهم ندهد سوی حرم زاهد زشت راند ز کنشت راهب نیک سرشت
2 گر لذت خواریم بدانند، از رشک هم آن کشد به کعبه، هم این به کنشت
1 مسجود ملایک دو تن از آب و گل است ز آدم چو گذشت این نگار چگل است
2 گر هست تفاوتی همین باشد و بس کان حکم اله بود وین حکم دل است
1 معموری عقل فضلهٔ ویرانی ست سرمایهٔ علم خاک بی سامانی ست
2 بازارچهٔ حیرت ما آبادان ست کافتاده متاع و غایت ارزانی ست
1 در عهد من آن که لاف سنج سخن است خونش هدر است، قاتلش نظم من است
2 گوسالهٔ سامری اگر بانگ زند اعجاز مسیح لقمهٔ دندان شکن است
1 عرفی دل من که منت جان من است از عالم قدس آمده، مهمان من است
2 مگذار که پامال شود در ره کفر رحمی که جگر گوشهٔ ایمان من است
1 دردا که دگر سخن ز فرزانگی است چیزی که نه در شمار دیوانگی است
2 بیگانگی عافیتم ننگی بود اکنون به وی ام نسبت هم خانگی است
1 دی محتسب آمد به غم، تند نشست ماتم زده بود، دادمش شیشه به دست
2 بشکست و نیافت قصدم آن جاهل مست بایست که توبه شکند، شیشه شکست
1 شیراز که دریای معانی گذر است یکتا گهرش عرفی صاحب نظر است
2 بس کز دو طرف ماه وشان می گذرند هر کوچهٔ او شبیه شق قمر است