1 عرفی چه زنی طعن خرد بر من مست مردان ننهند راز دل بر کف دست
2 آن نوحه که راه لب نداند، داریم آن گریه که دل به دیده بگذارد هست
1 وصل تو دوایی است که بیمارش نیست حسن تو متاعی است که بازارش نیست
2 عشق تو کمندی که گرفتارش نیست حمد تو زبانی است که گفتارش نیست
1 شاها کرم تو قلزم مواج است درویش تو اسکندر بی تاج است
2 منسوب به عالم نزول تو بود آرام گهی که نام او معراج است
1 آن کز نظرش حجاب صورت بر خاست بر جزو و کلش نظر به یک دیده رواست
2 گر جوهر قطره صاف باشد یا درد در قطره چنان بجو که گویی دریاست
1 تا در زده ام به دامن عفو تو دست تا یافته ام غبار تکلیف الست
2 تقصیر عبادتم ندارد ایام وز طاعت کرده ام پشیمانی هست
1 با سال و مه ام دقیقه و ساعت نیست با روز و شبم روشنی و ظلمت نیست
2 با صحت و رنچم آفت و راحت نیست عرفی عالمی چو عالم وحدت نیست
1 عرفی که همیشه در سلامت رو داشت دیدم که عجب جای از آن بد خو داشت
2 صذ بیشهٔ شعله داشت در هر بن مو صد خوشهٔ ناله بر سر هر مو داشت
1 آنم که رعیت کمینم دهر است تریاق زمانه با خلافم زهر است
2 عالم به ممالک جلالم شهر است دریای محیط خندق آن شهر است
1 از باب مغان که رسمشان جود و عطاست جامی بدهند این نه آیین سخاست
2 شکرانهٔ صاف های لب تشه طلب دردی بدهند، تشنگانیم، رواست
1 عرفی سخنت گر چه معما رنگ است وین زمزمه را به ذوق یاران جنگ است
2 بخروش که مرغان حرم می دانند کاین نغمهٔ ناقوس کدام آهنگ است