شاها کرم تو قلزم مواج از عرفی شیرازی رباعی 13
1. شاها کرم تو قلزم مواج است
درویش تو اسکندر بی تاج است
1. شاها کرم تو قلزم مواج است
درویش تو اسکندر بی تاج است
1. آن کز نظرش حجاب صورت بر خاست
بر جزو و کلش نظر به یک دیده رواست
1. تا در زده ام به دامن عفو تو دست
تا یافته ام غبار تکلیف الست
1. با سال و مه ام دقیقه و ساعت نیست
با روز و شبم روشنی و ظلمت نیست
1. عرفی که همیشه در سلامت رو داشت
دیدم که عجب جای از آن بد خو داشت
1. آنم که رعیت کمینم دهر است
تریاق زمانه با خلافم زهر است
1. از باب مغان که رسمشان جود و عطاست
جامی بدهند این نه آیین سخاست
1. عرفی سخنت گر چه معما رنگ است
وین زمزمه را به ذوق یاران جنگ است
1. از دیدهٔ ما به جز حیا نتوان یافت
زین آینه جز نور صفا نتوان یافت
1. حسن از طلب نگاه ما بسته لب است
از اهل ادب دیده گشودن عجب است
1. عرفی چه نهی متاع دل در کف دست
راه نظر کج نظران باید بست
1. آنم که به ترک دین دلم خرسند است
زنار به هر موی منش پیوند است