1 عادت عشاق چیست مجلس غم داشتن حلقه شیون زدن ماتم هم داشتن
2 بر سر عمان درد موج حلاوت زدن بر در میدان دل فوج ستم داشتن
3 حمد غم و نعت درد بر لب دل دوختن شهر دل و باغ جان وقف الم داشتن
4 نغمه داود را از لب شیون زدن آتش نمرود را باغ ارم داشتن
1 چیست آن جوهر هدایت فن آسمان مولد و زمین مسکن
2 شوخ آیینه روی روشندل رند ژولیده موی تر دامن
3 سوزش در حراست رشته رشته اش درسیاست سوزن
4 گردنش تا بفرق سیمابی سیم ساق است پای تا گردن
1 ای مرا بر زشتی اعمال ، نومیدی گواه دورم از حسن عمل چون رو سپیدی از گناه
2 صورت امید می بینم چو آب موج زن بسکه میگردد زشرمم رعشه در نور نگاه
3 گر بصورت کاه را گویم که همرنگ منی کهر با چون مردم چشم بتان گردد سیاه
4 میل فعل زشت را با طبع من آمیزش است وین شبیه ربط کفر است و مکافات اله
1 باز گلبانگ پریشان میزنم آتشی در عندلیبان میزنم
2 حجله گل بهر من بستند و من سر به دیوار گلستان میزنم
3 در بن هر خار خنجر میخورم بر سر هر نیش جولان میزنم
4 خون گرم از ریشه دل میمکم جام زهر از ریشه جان میزنم
1 صباح عید که در تکیه گاه ناز و نعیم گدا کلاه نمد کج نهاد و شه دیهیم
2 نشاط طبع بحدی که نشنود دانا بجز ترانه اطفال و ترهات ندیم
3 بساط مجلس دهر آنچنان نشاط آمود که دست را بسماع آستین دهد تعلیم
4 براز معانقه ناز کان بلمس شجاع لب از مصاحفه شاهدان ببوسه کریم
1 ای مرتفع ز نسبت جود تو شان علم کلک گهر فشان تور طب اللسان علم
2 ای ساکنان مصر معانی بحسن عقل نادیده یوسفی چو تو درکاروان علم
3 سلطان دین علی که زشست کمال اوست هرناوکی که یافت گشاد از کمان علم
4 جیب و کنار عقل ز گوهر لبالب است تا باز کرده ای لب گوهر فشان علم
1 زهی وفای تو همسایه پشیمانی نگاه گرم تو تکلیف نامسلمانی
2 متاع حسن تو سرمایه تهیدستی خیال زلف تو مجموعه پریشانی
3 لب تو جرعه ده باده دل آشوبی غم تو شانه کش طره تن آسانی
4 گل کرشمه بخندد چو چشم بازکنی بهار عشوه بریزد چو رخ بپوشانی
1 بیا که با دلم آن میکند پریشانی که غمزه تو نکردست با مسلمانی
2 زدیده رفتی و مردم همان نفس ، فریاد که بی تو مردم وآنگه چنین بآسانی
3 کسی که تشنه لب ناز توست میداند که موج آب حیات است چین پیشانی
4 نهشت غمزه اسلام دشمنت که دو روز محبت تو کنم جمع با مسلمانی
1 ای دل راهزن که از عرشم بحضیض ثری فرستادی
2 ای ستم دوست کز در خلدم بمضیق بلا فرستادی
3 ای غلط سیر کز ره قدسم بمسیر فنا فرستادی
4 ای عروسی که بهر جلوه خویش بدو عالم مرا فرستادی
1 من کیستم آن سالک کونین مسیرم کز بیخته جوهر قدس است خمیرم
2 در صفحه تصویر جلال است مثالم در پرده تقدیر محال است نظیرم
3 چون حسن کشد جام صفا رنگ شرابم چون عشق دهد رنگ جبین آب زریزم
4 در قامت عاشق شکن آموز کمانم در غمزه معشوق گشایش ده تیرم