1 چون ز لطف آری ببالین من بیمار گل از پی آرایش تابوت هم بردار گل
2 گر بجنت بگذری حاشا که رضوان در رهت سوسن و سنبل بیفشاند بلی ناچار گل
3 جلوه کن در روضه تا حوران بدست انفعال از فروغ چهره بر پایت کنند ایثار گل
4 زاهدا بوی مراد از هر گلی ناید بیاد تا می آلود آوریم از خانه خمار گل
1 رفتم ای غم زپی عمر شتابان رفتم بشتاب ار طلبت هست زمن هان رفتم
2 مشتاب ای غم دنیا که بگردم نرسی بکن از دور وداعم که شتابان رفتم
3 ایها الناس بگوئید مبارک بادم کز صنم خانه تن در حرم جان رفتم
4 الوداع ای من دردی کش بیهوشی دوست کاینک از خویش ببوی می رهبان رفتم
1 از در دوست چگویم بچه عنوان رفتم همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
2 بس بدیوار زدم سر،که در این کوچه تنگ آمدم مست و سراسیمه و حیران رفتم
3 رفتم از کوی تو لب تشنه بگلگون سرشک نیک رفتم که نه افتان و نه خیزان رفتم
4 دل و دین و خرد و هوش و زبان بازم ده تا بگویم ز در دوست بسامان رفتم
1 باز گلبانگ پریشان میزنم آتشی در عندلیبان میزنم
2 حجله گل بهر من بستند و من سر به دیوار گلستان میزنم
3 در بن هر خار خنجر میخورم بر سر هر نیش جولان میزنم
4 خون گرم از ریشه دل میمکم جام زهر از ریشه جان میزنم
1 صباح عید که در تکیه گاه ناز و نعیم گدا کلاه نمد کج نهاد و شه دیهیم
2 نشاط طبع بحدی که نشنود دانا بجز ترانه اطفال و ترهات ندیم
3 بساط مجلس دهر آنچنان نشاط آمود که دست را بسماع آستین دهد تعلیم
4 براز معانقه ناز کان بلمس شجاع لب از مصاحفه شاهدان ببوسه کریم
1 من و نمودن بطلان عهدهای قدیم بذکر منقبت عهد شاهزاده سلیم
2 تولدش بنهاد شریر دهر آن کرد که با طبیعت آتش نزول ابراهیم
3 نهیب هیبت او در مشیمه نقدیر شکست گوهر گفتار بر زبان کلیم
4 بعهد معدلت او که عاملان فساد زبس هدایت تعطیل فارغند از بیم
1 منادی است بهر سو که ای خواص و عوام می نشاط حلال و شراب غصه حرام
2 فضای عالم هستی زغصه تنگ آمد مشابه دل عاشق ، مثال چشم لئام
3 هوای روضه گیتی شکفته شد زآنسان که نوبهار خط گلرخان سیم اندام
4 قضا نهاده بکام زمانه معجونی که بهر ساختن آن قدر گرفته بوام
1 زهی رمیده مرا آهوی وصال از دام چنانچه از نظرم خواب و از دلم آرام
2 بسوی او نفرستم پیام از آن ترسم که بر حکایت من مطلع شود پیغام
3 بگاه عربده دشنام چون دهد سوزم مباد از لب او لذتی برد دشنام
4 چه نازکی است که بینم بگاه جلوه قدش گرانی نظرم باز داردش ز خرام
1 منم آن سحر بیان کز مدد طبع سلیم نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم
2 منم آن مایه فطرت که گر انصاف بود با وجودم نتوان گفت باندیشه فهیم
3 منم آن بحر لباب ز معانی که بود قطره آب ز شرم سخنم در یتیم
4 کر بیاد سخنم عود برآتش مانند حشر اموات شود هر طرف از نشر شمیم
1 چون گرد باد آه ز خاکم کشد علم بر فرق روزگار فشاند غبار غم
2 چون دل بجای خویش بود کز نهیب درد زین آشیانه طایر آرام کرده رم
3 در عهد من زدهر مجو خوش دلی که هست در شیشه زمانه وجودم جهان غم
4 ای طور وعده تو فراموشی وفا وی طرز غمزه تو هم آغوشی ستم