1 این بارگاه کیست که گویند بی هراس کای اوج عرش سطح حضیض ترا مماس
2 منقار بند کرده ز سستی هزار جا تا اولین دریچه آن طایر قیاس
3 آورده گوشوار مرصع بهدیه عرش کز وی علوشان بستاند بالتماس
4 نی سایه اش لباس ببر کرده از علو نی کرده نور مهر زر اندودیش لباس
1 دل من باغبان عشق و حیرانی گلستانش ازل دروازه باغ و ابد حد خیابانش
2 چنان باغی کزو گلچین نیارد گل برون بردن نه آن باغی که یابد خارچین از بیم دورانش
3 گلی کز خرمی وی را بخنداند چو فروردین نه آن گل کزو داع شاخ گریاند زمستانش
4 گلی زین باغ گر چینی بیاور دستی از بینش که نقش لوح محفوظ است بر اوراق اغصانش
1 ای مهر تو جان آفرینش نعت تو زبان آفرینش
2 لطف تو چمن طراز امکان خشم تو خزان آفرینش
3 جودت همه بخش عالم کون علمت همه دان آفرینش
4 با لقمه همت تو بس تنگ میدان دهان آفرینش
1 صبحدم کز دریچه ادراک نگرستم بساحت افلاک
2 شاهد طبع خویشتن دیدم رسته از قید آب و آتش و خاک
3 بند برقع گشاده و سرمست نیم پوشیده حله دیباک
4 گاه اندیشمند و حیران وش گه عبارت نورد و زمزمه ناک
1 تبارک الله از این آسمان شتاب کرنگ که نعل آینه رنگش ندیده رنگ درنگ
2 اگر بساحت میدان او در آید غم وگر گشاده شود از هجوم غم دل تنگ
3 در این هوس که رود همعنان او نفسی شبانه روز زند شاطر سپهر شلنگ
4 جهنده ای که بگاه جهندگی شاید که جوهر تنش آید برون ز جامه تنگ
1 منم که شیشه ام از لوح مدعا بیرنگ نه تشنگی کش آبم، نه آرزوچش رنگ
2 بزیر سایه طوبی غنوده ام یعنی نه در عنان شتابم، نه در رکاب درنگ
3 بچار بالش تسلیم تکیه کرده مدام تبسم نه بصلح و حکایتم نه بجنگ
4 صنم بجیب نه تا خیزم از در اسلام ردا بدوش نه تا بگذرم بشهر فرنگ
1 چهره پرداز جهان رخت کشد چون بجمل شب شود نیمرخ و روز شود مستقبل
2 چشم شب تنگ شود دایره مردمکش دیده روز بتدریج برآید احول
3 مردم دیده آن ژاله و گرما بصفت بیضه دیده این روغن و دیبا بمثل
4 خون سودایی شب زائد و فاسد گردد لاجرم نشتر روزش بگشاید اکحل
1 ای شب هجر تو در دیده خورشید سبل چشم روح القدس از شوق جمالت احول
2 مژه برهم نزدم دوش که در بیت حزن تا صبا حم در دل کوفت تمنای اجل
3 از دل و دامن آلوده در یأس مزن دجله عفو باینها نشود مستعمل
4 بعذاب ابدی دل نگذارد غم دوست این نه مومیست کز آتش بکند ترک عسل
1 نوبهار آمد که افشاند چو حسن یار گل چون وصال یار ریزد هر خس و هر خار گل
2 گلفروشی بود مخصوص دل پر داغ ما کرد بی عزت بهار آخر بهر بازار گل
3 بسکه طبع کاینات از خرمی آبستن است بر دماند باد زآه مجرمان بردار گل
4 بعد ازین از فیض رنگ آمیزی فصل بهار خامه نیرنگ ریزد بر در و دیوار گل