1 چهره پرداز جهان رخت کشد چون بجمل شب شود نیمرخ و روز شود مستقبل
2 چشم شب تنگ شود دایره مردمکش دیده روز بتدریج برآید احول
3 مردم دیده آن ژاله و گرما بصفت بیضه دیده این روغن و دیبا بمثل
4 خون سودایی شب زائد و فاسد گردد لاجرم نشتر روزش بگشاید اکحل
1 تبارک الله از این آسمان شتاب کرنگ که نعل آینه رنگش ندیده رنگ درنگ
2 اگر بساحت میدان او در آید غم وگر گشاده شود از هجوم غم دل تنگ
3 در این هوس که رود همعنان او نفسی شبانه روز زند شاطر سپهر شلنگ
4 جهنده ای که بگاه جهندگی شاید که جوهر تنش آید برون ز جامه تنگ
1 تابازم از وصال جدا کرد روزگار با روزگار شوق چها کرد روزگار
2 آن دست را که بر نفکندی حجاب وصل بند قبای هجر گشا کرد روزگار
3 آن جنس های فتنه که در شهر غم خرید قحط متاع بود ، عطا کرد روزگار
4 آن چشمه های زهر که در باغ فتنه بود درکار بیخ مهر گیا کرد روزگار
1 داورا! سال نوت محفل طراز سور باد تهنیت گویان عامت قیصر و فغفور باد
2 تا ازل سال کهن برگشته بهر تهنیت جملگی در ساحت سال نوت محصور باد
3 از در دروازه نوروز تا میدان عید هم چنین آرایش بازار عمرت سور باد
4 میرابوالفتح آفتاب اوج عزت نام توست این مبارک نام یارب تا ابد مذکور باد
1 این بارگاه کیست که گویند بی هراس کای اوج عرش سطح حضیض ترا مماس
2 منقار بند کرده ز سستی هزار جا تا اولین دریچه آن طایر قیاس
3 آورده گوشوار مرصع بهدیه عرش کز وی علوشان بستاند بالتماس
4 نی سایه اش لباس ببر کرده از علو نی کرده نور مهر زر اندودیش لباس
1 زهر گلی که هوای دلم نقاب گشاد فلک بگلشن حسرت نوشت و داد بباد
2 هرآن گره که در آن نقد مدعا بستند بدامن طلب مدعی نهاد گشاد
3 زمانه غیر الم نامه نیست تصنیفش دلم ز صفحه فهرست بر گرفته سواد
4 مخند اگر بفسون زمانه دل بستم نه بهترم ز سلیمان که تکیه زد بر باد
1 هر سوخته جانی که بکشمیر درآید گر مرغ کباب است که با بال پر آید
2 بنگر که زفیضش بشود گوهر یکتا جاییکه خزف گر رود آنجا گهر آید
3 وآنگه بچنین فصل که در ساحت گلزار از لطف هوا چاشت نسیم سحر آید
4 از بلبل خاموش دل باغ گرفته است او را چه گنه محمل گل دیر ترآمد
1 نه شهد لطف کزوکام جان شود شیرین نه وعده ای که گلوی گمان شود شیرین
2 فغان ز زهر فروشنده غمزه اش کز او ز جوش جان در و بام دکان شود شیرین
3 کسی که از هوس نوشخند او میرد بکام ماتمیانش فغان شود شیرین
4 دمی که شوق لب او دلم بجوش آرد ز ناله ام دهن آسمان شود شیرین
1 ای شب هجر تو در دیده خورشید سبل چشم روح القدس از شوق جمالت احول
2 مژه برهم نزدم دوش که در بیت حزن تا صبا حم در دل کوفت تمنای اجل
3 از دل و دامن آلوده در یأس مزن دجله عفو باینها نشود مستعمل
4 بعذاب ابدی دل نگذارد غم دوست این نه مومیست کز آتش بکند ترک عسل
1 از در دوست چگویم بچه عنوان رفتم همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
2 بس بدیوار زدم سر،که در این کوچه تنگ آمدم مست و سراسیمه و حیران رفتم
3 رفتم از کوی تو لب تشنه بگلگون سرشک نیک رفتم که نه افتان و نه خیزان رفتم
4 دل و دین و خرد و هوش و زبان بازم ده تا بگویم ز در دوست بسامان رفتم