1 ای مرتفع ز نسبت جود تو شان علم کلک گهر فشان تور طب اللسان علم
2 ای ساکنان مصر معانی بحسن عقل نادیده یوسفی چو تو درکاروان علم
3 سلطان دین علی که زشست کمال اوست هرناوکی که یافت گشاد از کمان علم
4 جیب و کنار عقل ز گوهر لبالب است تا باز کرده ای لب گوهر فشان علم
1 من کیستم آن سالک کونین مسیرم کز بیخته جوهر قدس است خمیرم
2 در صفحه تصویر جلال است مثالم در پرده تقدیر محال است نظیرم
3 چون حسن کشد جام صفا رنگ شرابم چون عشق دهد رنگ جبین آب زریزم
4 در قامت عاشق شکن آموز کمانم در غمزه معشوق گشایش ده تیرم
1 گر سر بصحبت گل و سوسن در آورم دست چمن گرفته بمسکن در آورم
2 با های و هوی ناله کنم راه شوق طی باشد که هول در دل رهزن درآورم
3 گر طاعت صنم برم از خانقه بدیر زنار را بطعن برهمن در آورم
4 شرم دروغ بین که زبان فصیح را در گفتگوی نطق تو الکن در آورم
1 ای طعن فلک نوشته برسم وی زلف صبا بریده از دم
2 ای در بر توسن فلک شوخ ز آنگونه که پیش شعله هیزم
3 بر غنچه سبکروی وی بدانسان کش خنده نزاید از تبسم
4 نازی بلب فسانه پرداز ز آنگونه که نشکنی تکلم
1 چیست آن جوهر هدایت فن آسمان مولد و زمین مسکن
2 شوخ آیینه روی روشندل رند ژولیده موی تر دامن
3 سوزش در حراست رشته رشته اش درسیاست سوزن
4 گردنش تا بفرق سیمابی سیم ساق است پای تا گردن
1 نه شهد لطف کزوکام جان شود شیرین نه وعده ای که گلوی گمان شود شیرین
2 فغان ز زهر فروشنده غمزه اش کز او ز جوش جان در و بام دکان شود شیرین
3 کسی که از هوس نوشخند او میرد بکام ماتمیانش فغان شود شیرین
4 دمی که شوق لب او دلم بجوش آرد ز ناله ام دهن آسمان شود شیرین
1 صبحدم چون در دمد دل صور شیون زای من آسمان صحن قیامت گردد از غوغای من
2 گوش اهل آسمان و حلقه ماتم یکی است شیونم تا برکشد آهنک هایا های من
3 مصر ویران کرد و رو در وادی ایمن نهاد رود نیل شوق یعنی گریه موسای من
4 زان دل شوریده را بر تارک خود می نهم کاشیان مرغ مجنون شد دل شیدای من
1 عادت عشاق چیست مجلس غم داشتن حلقه شیون زدن ماتم هم داشتن
2 بر سر عمان درد موج حلاوت زدن بر در میدان دل فوج ستم داشتن
3 حمد غم و نعت درد بر لب دل دوختن شهر دل و باغ جان وقف الم داشتن
4 نغمه داود را از لب شیون زدن آتش نمرود را باغ ارم داشتن
1 ز تاب شعشعه مهر سایه بهر پناه سزد که بگسلد از شخص و پیش گیرد راه
2 فروغ مهر بتفتیدگی چنان گردید که شعله برسر خود زد زدود دل خرگاه
3 شود برشته چو ماهی درون روغن گرم چو عکس ماه نوافتد دراین هوا بمیاه
4 ز همرهی صبا پرتو شهاب دهد ز بسکه تاب هوا برفروخت گونه کاه
1 ز فیض گلشن روی تو چون شود آگاه که سوزد آتش حسن تو بال مرغ نگاه
2 چه سود از اینکه ز شوق لبت شدم همه جان چنین که آتش سودای دل بود جانکاه
3 بروی رحم به آنگونه بسته ای در دل که شوق کشتن من در دلت ندارد راه
4 چو گیری آینه در کف ز شوق عارض خویش ازآن کرشمه نرگس وز آن فریب نگاه