1 کردم ز شراب ناب توبه وز گفته ناصواب توبه
2 میساختمش بباده ممزوج بی خستگی از گلاب توبه
3 در لفظ شراب چون بود آب با تشنه لبی زآب توبه
4 در وصف بباده چون شریک است صد بار ز شهد ناب توبه
1 ای مرا بر زشتی اعمال ، نومیدی گواه دورم از حسن عمل چون رو سپیدی از گناه
2 صورت امید می بینم چو آب موج زن بسکه میگردد زشرمم رعشه در نور نگاه
3 گر بصورت کاه را گویم که همرنگ منی کهر با چون مردم چشم بتان گردد سیاه
4 میل فعل زشت را با طبع من آمیزش است وین شبیه ربط کفر است و مکافات اله
1 گر مرد همتی ز مروت نشان مخواه صد جا شهید شو ، دیت از دشمنان مخواه
2 بستان زجاج و در جگر افشان و نم مجوی بشکن سفال و در دهن انداز و نان مخواه
3 خاک از فلک مخواه و مراد از زمین مجوی ماه از زمین مجوی و وفا زاسمان مخواه
4 ترصیع تخت و تاجت اگر خسروی دهد بشکن کلاه مسند وگوهر زکان مخواه
1 بیا که با دلم آن میکند پریشانی که غمزه تو نکردست با مسلمانی
2 زدیده رفتی و مردم همان نفس ، فریاد که بی تو مردم وآنگه چنین بآسانی
3 کسی که تشنه لب ناز توست میداند که موج آب حیات است چین پیشانی
4 نهشت غمزه اسلام دشمنت که دو روز محبت تو کنم جمع با مسلمانی
1 زهی وفای تو همسایه پشیمانی نگاه گرم تو تکلیف نامسلمانی
2 متاع حسن تو سرمایه تهیدستی خیال زلف تو مجموعه پریشانی
3 لب تو جرعه ده باده دل آشوبی غم تو شانه کش طره تن آسانی
4 گل کرشمه بخندد چو چشم بازکنی بهار عشوه بریزد چو رخ بپوشانی
1 ای دل راهزن که از عرشم بحضیض ثری فرستادی
2 ای ستم دوست کز در خلدم بمضیق بلا فرستادی
3 ای غلط سیر کز ره قدسم بمسیر فنا فرستادی
4 ای عروسی که بهر جلوه خویش بدو عالم مرا فرستادی
1 ز خود گر، دیده بر بندی برآنم کام جان بینی همان کز اشتیاق دیدنش زاری همان بینی
2 کسی کز ملک معنی در رسد خود را بوی بنمای که گر مس وا نمایی کیمیا را ارمغان بینی
3 زر ناتص عیارت پیش از آن بر کیمیایی زن که هم زرهم محک را شرمسار از امتحان بینی
4 تو سلطان غیوری در کمند نفس بدگوهر بکش زان پیشتر خود را که جور از آسمان بینی
1 بخوان خود درآ تا قبله روحانیان بینی بین در آینه تا آتش صد خانمان بینی
2 بدیدار تو دلشادند دایم دوستان تو ترا هم شادمان خواهم چو روی دوستان بینی
3 هلاکم می کند گردون و غمگین بینمت ، آری تو نتوانی که بر احباب ، دشمن قهرمان بینی
4 تو محبوب جهان آنگه مدارا ، باورم ناید تو شمع انجمن باشی و در پروانه جان بینی
1 بود درکتم عدم بکر طبیعت را جای که خرد بر سرش استاده همی گفت برآی
2 چند در پرده نشیند خلف دوده کون محرمی نیست مگر هم تو شوی پرده گشای
3 نه ترا عقد زفاف است در این پرده ضرور نه مرا صبر و سکون داده در این دیر خدای
4 مریمی کن تو که فرزند مسیح است مسیح خاتمی کن تو که توفیق گدای است گدای