سری در عهد ما سامان ندارد از عرفی شیرازی قصیده 12
1. سری در عهد ما سامان ندارد
کسی کو آب دارد نان ندارد
...
1. سری در عهد ما سامان ندارد
کسی کو آب دارد نان ندارد
...
1. داورا! سال نوت محفل طراز سور باد
تهنیت گویان عامت قیصر و فغفور باد
...
1. جهان بگشتم و دردا بهیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار
...
1. سپیده دم که زدم آستین بشمع شعور
شنیدم آیت «لاتقنطوا» زعالم نور
...
1. زهی لوای نبوت ز نسبتت منصور
مزاج عشق زآمیزش دلت رنجور
...
1. تابازم از وصال جدا کرد روزگار
با روزگار شوق چها کرد روزگار
...
1. آمد آشفته بخوابم شبی آن مایه ناز
بروش مهر فزاو بنگه صبر گداز
...
1. کجا بحسن بود با تو همعنان نرگس
تو چشم عالمی و چشم بوستان نرگس
...
1. این بارگاه کیست که گویند بی هراس
کای اوج عرش سطح حضیض ترا مماس
...
1. دل من باغبان عشق و حیرانی گلستانش
ازل دروازه باغ و ابد حد خیابانش
...
1. ای مهر تو جان آفرینش
نعت تو زبان آفرینش
...
1. صبحدم کز دریچه ادراک
نگرستم بساحت افلاک
...