1 صاحبا عید بر تو میمون باد عید نیز از رخت همایون باد
2 هر متاعی که ملک تهنیت است نزد روز و شب تو مرهون باد
3 آستانت پناه دورانست آستینت، کلاه گردون باد
4 امتناع حصول شوکت تو نشتر سینه فریدون باد
1 هر سوخته جانی که بکشمیر درآید گر مرغ کباب است که با بال پر آید
2 بنگر که زفیضش بشود گوهر یکتا جاییکه خزف گر رود آنجا گهر آید
3 وآنگه بچنین فصل که در ساحت گلزار از لطف هوا چاشت نسیم سحر آید
4 از بلبل خاموش دل باغ گرفته است او را چه گنه محمل گل دیر ترآمد
1 سری در عهد ما سامان ندارد کسی کو آب دارد نان ندارد
2 منادی میزند در شش جهت بانگ که درد مفلسی درمان ندارد
3 بشیرینی سخاوت جان بود لیک کسی کو زر ندارد جان ندارد
4 چنان عام است بی آبی در این عهد که بهرام آب در پیکان ندارد
1 داورا! سال نوت محفل طراز سور باد تهنیت گویان عامت قیصر و فغفور باد
2 تا ازل سال کهن برگشته بهر تهنیت جملگی در ساحت سال نوت محصور باد
3 از در دروازه نوروز تا میدان عید هم چنین آرایش بازار عمرت سور باد
4 میرابوالفتح آفتاب اوج عزت نام توست این مبارک نام یارب تا ابد مذکور باد
1 جهان بگشتم و دردا بهیچ شهر و دیار نیافتم که فروشند بخت در بازار
2 کفن بیاور و تابوت و جامه نیلی کن که روزگار طبیب است و عافیت بیمار
3 مرا زمانه طناز دست بسته و تیغ زند بفرقم و گوید که هان سری میخار
4 زمانه مرد مصاف است و من ز ساده دلی کنم بجوشن تدبیر و هم دفع مضار
1 سپیده دم که زدم آستین بشمع شعور شنیدم آیت «لاتقنطوا» زعالم نور
2 بدل ز شاهد بزم ازل ندا آمد که ای تمام وفا از رضای ما بس دور
3 زهی اطاعت حسن ادب خهی طاعت که با اجازت ما یی زوصل ما مهجور
4 زیاده زین نه حلالست دوری از برما اگر بحوصله نازی درآ، بیزم حضور
1 زهی لوای نبوت ز نسبتت منصور مزاج عشق زآمیزش دلت رنجور
2 بنور و سایه چو امر سکون و سیر کنی زمانه فاصله یابد میان سایه و نور
3 بباغ طبع تو بر اوج استفاده فیض همای عقل طلبکار سایه عصفور
4 هدایت تو نماید بچشم صورت بین هرآنچه در حرم ایزدی بود مستور
1 تابازم از وصال جدا کرد روزگار با روزگار شوق چها کرد روزگار
2 آن دست را که بر نفکندی حجاب وصل بند قبای هجر گشا کرد روزگار
3 آن جنس های فتنه که در شهر غم خرید قحط متاع بود ، عطا کرد روزگار
4 آن چشمه های زهر که در باغ فتنه بود درکار بیخ مهر گیا کرد روزگار
1 آمد آشفته بخوابم شبی آن مایه ناز بروش مهر فزاو بنگه صبر گداز
2 وه چه شب، سرمه آهوی غزالان ختن وه چه شب ، وسمه ابروی عروسان طراز
3 خواب نی زاویه داد در او والی حسن خواب نی آینه صورت او معنی ناز
4 چه پریچهره نگاری که ندارد مثلش در پس پرده فطرت فلک لعبت باز
1 کجا بحسن بود با تو همعنان نرگس تو چشم عالمی و چشم بوستان نرگس
2 بعشوه باج گرفتی زبوستان افروز اگر چو چشم تو بودی کرشمه دان نرگس
3 فتاد چشم تو بیمار و ترک عشوه گرفت زپشت پای بر آرد سراین زمان نرگس
4 خمار مستی خود را بغمزه تو فروخت دگر نماند متاعیش در دکان نرگس